قلبم کاروانسرایی قدیمی است.من نبودم که این کاروانسرا بود.
پی اش را من نکندم،بنایش را من بالا نبردم،دیوارش را من نچیدم.
من که آمدم،او ساخته بود و پرداخته.و دیدم که هزار حجره دارد و از
هر حجره قندیلی آویزان،که روشن بود و می سوخت.از روغنی که نامش عشق بود.
:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37